کاش می‌توانستم خورشید و دریا و جنگل را همه فدای تو کنم، و همه برج هارا. وهمه شهر هارا، وقتی همه چیز از بین رفت و فقط من و تو ماندیم، تورا در بغل بگیرم و تا ابدیت رها نکنم، آن موقع همیشه میتوانم دست های کوچکت را دور خودم حس کنم، گرمی بدنت را، رایحه موهایت را،ما در آغوش یکدیگر یکی و کامل می‌شویم و زیباترین حس انسان را در خود حبس میکنم، تا همیشه...
-رِیوِن

این که حالم بَده واضحه بسه اَدا.
@sadsoulm

به گلستان نروم تا تو در آغوش منی.
-سعدی
@Sadsoulm

آدم های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعت ها تماشا کرد ،عمرشان کوتاه است. بس که هرکسی از راه می‌رسد یا ازشان سو استفاده می‌کند یا زمینشان می‌زند یا درس ساده نبودن یادشان می‌دهد. آدم های ساده را دوست دارم، بوی ناب آدم می‌دهند.
-احمد شاملو

برای دیوونه بازی آخر شبتون.
@Sadsoulm

دیگه به سفر فکر نمی ‌کنم. میدونم هرجا برم خودمو همرام میبرم، پس کجا برم که خودم نباشم؟
-رگ‌خواب

تو دیوونه بودی، منم دیوونه بودم، فقط هم دیوونه ها حرفای دیوونه هارو می‌فهمن، پس خواهشا برا بار آخر حرفامو بشنو دیوونه من،دیگه حتی زیادی نگاه کردن به آدما ام عصبانیم میکنه ،همه چی رو مخمه و همه ام باهام غریبه شدن، میدونی چرا، چون تو هیچ کدوم از اون آدما نمیتونم حتی یذره از تو رو پیدا کنم، از خودم بدم میاد که هنوز دنبال توام، که حتی دیگه بهت فکر میکنم وقتی مطمئنم من حتی یه دقیقه از روزم دیگه تو ذهن تو نیستم. از وقتی رفتی فقط یه دیوونه تو این شهر مونده، یه دیوونه که هیچکس حرفاشو نمیفهمه،دیگه هیچکس درکش نمیکنه.
-رِیوِن

چطور انقد زود فراموشم کردی؟
@sadsoulm

زخمای روی بدن یه آدم نیست که اونو قوی نشون میده بلکه تعداد دفعاتی که خورده زمین و بلند شده نشون دهنده قدرت اونه.
-پویا

برا نگه داشتن عشق باید بجنگی
ولی برا پیدا کردنش فقط کافیه صبر کنی
-رِیوِن

شما نمی توانید جاذبه را برای عاشق شدن سرزنش کنید.
- آلبرت انیشتین

تو دائم بخود در ستیزی
تو هرگز نداری سکونی
تو دائم ز خود می گریزی
تو آن ابر آشفته نیلگونی
چه می شد خدایا …
چه می شد اگر ساحلی دور بودم؟
شبی با دو بازوی بگشوده خود
ترا می ربودم … ترا می ربودم
-فروغ فرخزاد

برای شبایی که نمیدونید چتونه.
@Sadsoulm

I'm not dead.
@Sadsoulm

نمیتونم احساسی رو که وقتی صدات رو می‌شنوم یا چهره‌ات رو می‌بینم توضیح بدم، اما اونارو می‌پرستم.
-آرش

آغوش او تنها وطن من بود. خانه ای که برای اولین بار حس کردم در آن جایی دارم، حس کردم حضورم در آن ضروری و لازم است، هرکجا و هرچقدر میرفتم هیچ هراسی در قلبم نبود زیرا می‌دانستم که من وطنم را دارم، خانه ام را در آغوش او، در حرف هایش، در صدای نازکش دارم. وقتی او رفت من بی وطن شدم، خانه خراب شدم، دیگر قلب هیچ جا را نداشتم که در درد و ترس را از او بگیرد، دیگر مانند درویش بی خانمانی شدم که فریاد می‌زد و سرنوشت را لعنت میفرستاد
-رِیوِن

روز ها به سرعت می‌گذشت. من سعی می‌کردم وانمود کنم که بسیار خوشبختم، فریاد می‌زدم و رفتار های احمقانه انجام می‌دادم اما در عمق دلم حس می‌کردم غمگین هستم.
‐کتاب زوربای یونانی

@sadsoulm

آرایش کردن تنها باعث می‌شود که از بیرون زیبا دیده شوید،اما اگر از درون زشت باشید به شما کمکی نخواهد کرد، مگر آنکه لوازم آرایش را بخورید
-آدری هپبورن

کاش میتونستم برات توضیح بدم چرا خسته ام؛ چرا نمیخندم، چرا هرکی دو کلمه باهام بحث میکنه رو سرش خراب میشم ،ولی نمیتونم، نمیتونم بهت بگم این حس مریض درد تو وجودم از کجا میاد. نه میتونم از شرش خلاص شم و نه میتونم توش غرق شم
پس ببخش منو اگه حس میکنی گاهی وقتا دورم ازت، چون چاره دیگه ای ندارم.
-رِیوِن