به یک روز بعد از مردنم فکر می کنم ؛
به آدم هایی که بیتابِ جایِ خالیِ من ، گریه می کنند ، به خاطراتم که ناباورانه در ذهنِ عزیزانم ، مرور خواهد شد .
به یک سال بعد از مردنم فکر می کنم ؛ به آدم هایی که آخرین اشک هایشان را برایِ نبودنم می ریزند ، و آماده می شوند برایِ فراموش کردنم ، برایِ دلبستگی ها و دلخوشی هایِ تازه !
به پنج سال بعد از مردنم فکر می کنم ؛ به آدم هایی که دیگر مرا یادشان رفته ، و به دنیایی که بدونِ وجود من هم پا برجاست !
چه بیهوده زمانم برایِ دردهایی سپری شد که از من نبود ، برایِ دغدغه هایی که هیچ فایده ای برایم نداشت و افکارِ آزار دهنده ای که فقط حواسِ مرا از زندگی ام پرت می کرد ! چه رویاهایی که تا این لحظه در پستویِ باورم سرکوب شد ، و چه کارهایی که باید می کردم اما نکردم ، '"آقا معلم'" ...☑️
به قبرستان گذر کردم غروبی
نماند از آدمی الا به خوبی
نبرده اطلس و دیبا ، کسی پس
نزن بیهوده این در از چه کوبی!؟
رذ "
☘
📚 تکه ای از کتاب :
رنج ما را دو تکه میکند. وقتی کسیکه رنج میکشد، میگوید: «خوبم... خوبم...» به این دلیل نیست که حالش خوب است. برای این است که خودِ درونش به خودِ بیرونش فرمان داده که واژهی «خوبم» را به زبان بیاورد. او حتا گاهیاوقات اشتباهی میگوید: «خوبیم.» دیگران فکر میکنند که خودش و اطرافیانش را میگوید، ولی اینطور نیست. او دو تکهی خودش را میگوید: خودِ آسیبدیده و خودِ نمایندهاش. نمایندهای که برای مصرف عمومی مناسب است! رنج، یک زن را دو تکه میکند تا کسی را داشته باشد که برایش دردودل کند، کسیکه در دلِ تاریکی کنار او بنشیند، حتی وقتی دیگران <همگی> تنهایش بگذارند.
📕 جنگجوی عشق
✍🏻 گلنن دویل ملتن "
☘
لابلای رنگهای زیبای پاییز قدم بزنید🍁
قدم بزنید تا از طبیعت🍂
آرامش و شادی بگیرید
من پاییز را دوست دارم !
بویِ "مهر" میدهد
پاییز ، شبیه دخترک شاعری ست
با موهایی بلند و موج دار
دختریکه دیوانه وار ، عاشق شده
و با شعرهای نارنجی اش
برایِ یک شهر ، دلبری میکند
دختری با چشمهای عسلی و لبهای اناری ، حیف از این همه زیبایی
که باد به تاراج میبرد ..!
هر بار که از پشتِ پنجرہ ، صدایِ آوازش بگوش میرسد تمام جانِ آدم ، میسوزد ..
مگر میشود برایِ معصومیتش اشک نریخت ؟
برای دخترکی که از بی مهریِ آدم ها
هر سال همین موقع
موهایش را کوتاہ میکند
و آن ها را دانه دانه
زیرِ پایِ عابرانِ بیخیال شهر میریزد ..
کسی توجهی نمیکند
دخترک دلش میگیرد
روی بلند ترین ابرها می ایستد ،
و دردهایِ هزار ساله اش را
از دریچه ی چشم هایِ معصوم و بی پناهش ، بزمین میریزد و
هیچ دستی برای پاک کردن اشکهایش نیست !
تمام داراییِ این مردم ،
چتریست که رویِ سرشان میگیرند
تا مبادا خیس شوند و خوابِ شیرینِ بی تفاوتی ، از سرشان بپرد !
دلم برایش میسوزد ..
چقدر دوستش دارم
و چقدر ناتوانم
وقتی برایِ چشم هایِ خیس و باران خوردہ اش
کاری از دستم نمی آید ...💔
" آقا معلم "🍁❤🍁
☘