تو را نمےتوان نوشت...
چرا ڪہ مثل رودخانهاے طولانے ...
در جریانے ...
و همزمان ڪہ آفتاب...
بر پاهایت طلوع مےڪند ...
در سرت غروب ڪردہ است...
تو را نمےتوان نوشت...
تو زیبایے ...
و این هیچ ربطے بہ زیباییات ندارد...
حرف نمیزنے ...
چرا ڪہ میدانے ...
یڪ پرندہ وقتے حرف میزند ...
انسان است...
وقتے سڪوت مےڪند، آسمان
❤️🤞❤️
همیشه دلم خواسته بدانم
لحظههای تو بی من
چطور میگذرد؟
وقتی نگاهت میافتد به برگ
به شاخه
به پوست درخت
وقتی بوی پرتقال میپیچد
وقتی باران تنها تو را خیس میکند!
وقتی با صدایی برمیگردی
پشت سرت
من نیستم...
#عباس ـ معروفی
♥️🌻
.•°°•°°•.
`•.¸ 𝓬𝓸𝓯𝓮✨🥂𝓛𝓸𝓿𝓮🌻𝓐♡𝓡 ♥️
.
به قدری ساکتم حالا ؛
که انگاری ؛ درونم حکم ،آتش بس ،
و حالِ چشمهایم خوب و آرام است .
به قدری ساکتم انگار ،
میان شهر قلبم صد هزاران مُرده دارد شعر میگوید !
ببین ! من ساکتم ،
این بغض و این آشوب ، از من نیست ...
دلم تنگ است ؟ اصلا نیست !
کسی را دوست میدارم ؟ نمیدارم
رها ، آرام و معمولی ؛ شبیه کلّ آدمها
میان موجها چون قایقی ؛ بی سرنشینم ،
بی سرانجامم ...
نه فکری در سرم دارم ،
نه عشقی در دلم ، آرامِ آرامم ...
#نرگس ـصرافیان
♥️🌻
.•°°•°°•.
`•.¸ 𝓬𝓸𝓯𝓮✨🥂𝓛𝓸𝓿𝓮🌻𝓐♡𝓡 ♥️