Каталог каналов Новое Каналы в закладках Мои каналы Поиск постов
Инструменты
Мониторинг Новое Детальная статистика Анализ аудитории Telegraph-статьи Бот аналитики
Полезная информация
Инструкция Telemetr Документация к API Чат Telemetr
Полезные сервисы
Защита от накрутки Создать своего бота Продать/Купить канал Монетизация

Прикрепить Телеграм-аккаунт Прикрепить Телеграм-аккаунт

Телеграм канал «»

Подписчики
Всего
1 682
Сегодня
0
Просмотров на пост
Всего
434
ER
Общий
25.8%
Суточный
22.8%
Динамика публикаций
Telemetr - сервис глубокой аналитики
телеграм-каналов
Получите подробную информацию о каждом канале
Отберите самые эффективные каналы для
рекламных размещений, по приросту подписчиков,
ER, количеству просмотров на пост и другим метрикам
Анализируйте рекламные посты
и креативы
Узнайте какие посты лучше сработали,
а какие хуже, даже если их давно удалили
Оценивайте эффективность тематики и контента
Узнайте, какую тематику лучше не рекламировать
на канале, а какая зайдет на ура
Попробовать бесплатно
Показано 2 из 14 постов
Смотреть все посты
Пост от 20.08.2025 21:50
195
7
1
وسط این همه سیاهی‌های زشت، بیاییم یه سیاهِ قشنگ ببینیم😍
Изображение
🥰 18
5
Пост от 20.08.2025 19:18
317
22
10
احمد مرخصی بدون حقوق گرفته و به دل جنگل زده است. یک ماهی می‌شود رفته آن بالا مالاهای گیلان، که ما بهش می‌گوییم ییلاق. بعد چپیده توی یک اتاق چوبی. هرقدرم  صاحبش گفته آقا اینجا فقط برای من و سگم است که در برابر باد و باران سرپناهی داشته باشیم، احمد به حرفهایش گوش نداده است. مرد هم کلبه‌ش را به این ادم زبان‌نفهم سپرده و رفته . اتاق  غصب شده یک پنجره دارد که  رو به دره‌‌ی پر دارودرختی باز می‌شود. صبح‌ها  به‌محض روشن شدن هوا، یک خروس لاری می‌‌آید پشت پنجره و می‌زند زیر آواز. وقتی هم که می‌بیند احمد بیدار نمی‌شود با نوک و کله‌ش به شیشه می‌کوبد و چنان کولی‌بازی در می‌آورد که دل‌‌و‌زهله‌ی آدم می‌ترکد. قسمت سورئالش اینجاست که آن‌ دوروبر هیچ خانه‌ای نیست. پس این خروس هم نمی‌تواند برای کسی باشد! احمد عکسش را چند وقت پیش که آمده بود پایین تا کمی خرت‌وپرت بخرد برایم فرستاد. گردن خروس   به کلفتی ساق دستم بود. از سرخی غبغبش خون می‌چکید. توی نگاهش انگار یک گرگ زخم‌خورده لمیده باشد، به قلب آدم چنگ می‌اندازد. برایش نوشتم: نخورتت!جواب داد بهتر از خورده شدن توسط انسان‌هاست! احمد از آدم‌ها فرار کرده است. این را همان روزی که خیلی عصبانی بود توی ویسش گفت. یعنی فریاد کشید که می‌خواهد برود و از هر چیزی که بوی انسان می‌دهد و به انسان تعلق دارد، دور شود. توی این چند هفته دو بار از کوه پایین آمده و وقتی  آنتن  گوشی‌اش پر شده، چندتایی پیام از قبیل زنده است یا زایمان یک گوسفند را دیده و سگِ فلان گله می‌خواست بگیرتش گفته و تمام. انگار میل حرف زدن و ارتباط گرفتن با آدم‌ها را از دست داده باشد‌. دیروز اما طولانی‌تر از همیشه پیام داد. اول از آب‌وهوای سرد آن منطقه گفت. بعد از کوه‌هایی گفت که صبح تا شب لای مه پیچیده شده‌اند. از ساعت‌هایی که روی یک تکه سنگ نشسته و برای خوردن ابرهای بالای سرش دهانش را باز و بسته کرده حرف زد. من تمام مدت منتظر حرف اصلی‌اش بودم. همان حرفی که وادارش کرده از جنگل بیرون بزند و کنار جاده بنشیند و چرت‌وپرت تایپ کند. ما حرف‌های مهم را لای خرده‌ریزهای جزیی مخفی می‌کنیم. ما می‌ترسیم رک‌و‌راست از حسی که گریبان‌مان را گرفته حرف بزنیم‌. برای همین هی می‌پیچیم توی کوچه‌‌ها و فرعی‌ها تا شاید عطش گفتنش سرد شود و دست‌مان برای کسی رو‌ نشود. برایش نوشتم خب آخرش؟ آدم‌ها برخلاف آنکه می‌گویند عاشق تنهایی هستند،  طاقتِ تنهایی را ندارند. انگار اگر بگویند تنهایی را دوست دارند به‌نوعی خاص‌ و متفاوت‌شان می‌کند.  انسان در تنهایی با تمام خودش تنها می‌شود و تحملِ تمام خودت برای مدت طولانی جان‌فرساست. برای همین انفرادی‌ها دردناک‌ترین و ترسناک‌ترین بخش زندان‌ها هستند. بودن هم‌زبان و یک ادم دیگر زندان را از آن ظاهر زندان بودنش خارج می‌کند. کاری که انفرادی نه تنها از پسش برنمی‌آید،بلکه پررنگ‌ترش هم می‌کند. احمد روز بیست و نهمِ تنها بودنش، فکر می‌کند حالش خیلی خوب است. فکر می‌کند توانسته این مسله را حل کند و حالا به هیچ‌کس و هیچ‌چیز نیاز ندارد و رهاست. دقیقا مثل آدمی که مواد را کنار گذاشته پاک  و بااراده است. برای همین ساعت‌ها راه می‌رود. از بین گزنه‌ها و بوته‌های خاردار می‌گذرد و به‌کوهی می‌رسد که ابرها مثل دامن پف‌دار دور کمرش چین خورده‌اند. باد که دامن کوه را تکان می‌دهد، احمد دو نفر را می‌بیند. پسر سر گذاشته بود روی پای دختر. داشت برایش حرف میزد از حرکات دستانش مشخص بود ماجرای پرهیجانی را تعریف میکند. کوله‌ها دوروبرشان پخش بود و باد صدای خنده‌شان را توی سر مشاهده‌کننده فرود می‌آورد.   همینجا بود که ترس سراپایش را احاطه می‌کند. میلِ بودن و حرف زدن برای کسی توی وجودش قُل می‌زند. بعد نه از جنگل که از خودش و تنهایی‌اش فرار می‌کند. آدم نیاز به هم‌زبان دارد. میل به اشتراک گذاشتن و صحبت‌کردن از غم‌وغصه و شادی و رویا به‌نوعی نشان از زنده بودن دارد. اجداد ما آن‌زمان که هنوز هیچ زبان مشترکی بین‌شان نبود، با نقاشی روزشان را برای اطرافیان‌شان تعریف می‌کردند. تا بگویند بودند و انجام دادند و می‌خواهند باشند.. اصلا اگر میشد تنهایی را تاب آورد از غارشان در نمی‌آمدند. به‌گمانم اولین کسی که پا از غار بیرون گذاشت از همین تنها ماندنش ترسیده بود.‌ زندگی با بودن یکی سری از آدم‌ها زندگی‌تر می‌شود و به دل آدم می‌چسبد. دقیقا مثل غذاها که با یک سری چاشنی‌ها غذاتر می‌شوند و کام را خوش می‌کنند. زندگی بدون ارتباط با آدمی مثل قیمه‌‌ی بدون لیمو عمانی است. درست که گاهی خورشت را تلخ می‌کند، اما نبودنش یک‌جای ماجرا را لنگ می‌کند ..مثل زندگی کردن بدون حضورِ هیچ آدمی..
36
👍 4
🥰 3
👏 1
Смотреть все посты