انسانها به مکانی امن و خلوت نیاز دارند؛ جایی که بدانند از آنِ خودشان است. این موضوع به آن بخش از روان ما برمیگردد که بهشدت طالب انزوا و تنهایی است. همزیستی با خود، نیاز بشر است. برای همین، آدمها در طول زندگی، خواسته یا ناخواسته، دست به ساختن سنگر و پناهگاه میزنند تا چند ساعتی در طول شبانهروز، برای خودشان آنی شوند که نمیتوانند در ملاعام باشند.
منظور از جا و مکان، اتاق یا ساختمان خاصی نیست. میشود در موسیقی بیکلامی سنگر گرفت یا وسط بازار مسگری،وقتی پیرمردی چکش را کنار میگذارد تا با دستان حنابسته عرق شقیقه را پاک کند، دقیقا میشود در همان لحظه خود واقعی شد و از عالم و ادم دست کشید. همینجا دنیا باید از شر آدمهای دیگر خالی شود. منظور، همان آدمهایی هستند که میآیند و میکوبند به شانهات یا با تمسخر چیزی میگویند و تو را از دنیای دوستداشتنیات بیرون میکشند.
دوستی دارم که سنگرش پای فر است. ساعتها سرپا میماند، زرده و سغیدهی تخممرغها را جدا میکند، خمیر را ورز میدهد که وقتی سینی را داخل فر گذاشت، به شکم شیشهای اجاقگاز زل بزند و لابهلای پف کردن و طلایی شدن خمیرها پناه بگیرد.
اما بارها شده همین دوستم، ماهها نتوانسته به نقطهی امن زندگیاش پناه ببرد. نه که نتوانسته، نگذاشتند و نشده به اندازهی یک ساعت برای خودش باشد. وقت پف کردنِ کیک و شیرینی خودش را در آغوش بگیرد و بروند جایی که دلش میخواهد.
در دنیا خیلی از دردها و رنجها قابل درک نیستند، مخصوصا دردهایی که جنبهی عام ندارد. مثلا آدمها با زنی که شوهر معتاد دارد خوب همدردی میکنند؛ چون تا حدودی میدانند زندگی با چنین فردی چه مشقتهایی دارد. بیپولی و کتک و دزدی و.. مسائلی است که فرد شنونده را متاثر و نگران میکند. انگار آدمها به دردهایی که رابطهی مستقیمی با صدمه زدن به جان و اموالت دارد بیشتر مشتاق هستند. مشکلات عینی، راحتتر قابل قبول است تا صدمههایی که دیده نمیشود
مثلا یکیش همین داشتنِ مکانی امن .جایی، کاری، صدایی که فقط برای خودت باشد و بس. اصلا تو بگو یک ساعت زل زدن به دیوارِ همسایه.. غوطهور شدن در سکوت شب .. کسی با این دردها، همراهی و همدردی نمیکند. در هیچ دادگاهی هم محکمهپسند نیست، چه برسد اینها را حق خودت بدانی و بروی پی بازخواهیاش..