Поиск по каналам Каналы в закладках Мои каналы Поиск постов
Инструменты
Мониторинг упоминаний Детальная статистика Анализ аудитории Telegraph-статьи Бот аналитики
Полезная информация
Инструкция Telemetr Документация к API Чат Telemetr
Полезные сервисы
Защита от накрутки Создать своего бота Продать/Купить канал Монетизация

Телеграм канал «کدبانوی ایرانی🌻🌼😍»

کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
2.8K
0
1
0
708
Подписчики
Всего
1 921
Сегодня
+1
Просмотров на пост
Всего
180
ER
Общий
8.49%
Суточный
8.3%
Telemetr - сервис глубокой аналитики
телеграм-каналов
Получите подробную информацию о каждом канале
Отберите самые эффективные каналы для
рекламных размещений, по приросту подписчиков,
ER, количеству просмотров на пост и другим метрикам
Анализируйте рекламные посты
и креативы
Узнайте какие посты лучше сработали,
а какие хуже, даже если их давно удалили
Оценивайте эффективность тематики и контента
Узнайте, какую тематику лучше не рекламировать
на канале, а какая зайдет на ура
Попробовать бесплатно
Показано 7 из 2801 постов
Смотреть все посты
Пост от 17.05.2025 23:16
25
0
0
آهنگ جدید #میثم_ابراهیمی #من_هر_شب . همیشه جنگیدن خوب نیست. برای آدم‌های قدر نشناس نباید جنگید. برای به دست آوردن دلی که باهات نیست نباید جنگید. برای دوست داشته شدن نباید جنگید. برای درست کردن چیزی که می‌دونی درست نمی‌شه نباید جنگید. برای برگردوندن صمیمیت از دست رفته وقتی تو مقصر نیستی نباید‌ جنگید. برای اثبات چیزی که مشخصه نباید جنگید. برای کسی که برات نمی‌جنگه نباید جنگید. شب خوش عزیزان @kadbanoiranii
Видео/гифка
👏 1
Пост от 17.05.2025 23:11
26
0
0
#پارت690 دور روز دیگر پرواز داشتم .این یک ماه بر خلاف انتظارم به سرعت برق گذشته بود و من حس می کردم وقت کم آورده ام. در این مدت هر روز برای خرید سوغات به مراکز خرید می رفتم و حسابی خسته شده بودم. کمی هم استرس داشتم . استرسی ناشی از رویارویی البته خیلی آزار دهنه نبود اما به هر حال بود. مسعود خان متوجه حالم شده بود و سعی می کرد مثل همیشه با حرف هایش آرامم کند. هرشب با هم صحبت می کردیم . مسعود خان حرف هایم را می شنید و برایم حرف میزد و نگرانی هایم را برطرف می کرد. روز بعد شکلات ها را هم خریدم و تا شب چمدان هایم را بستم و حاضر و آماده در اتاق گذاشتم. ** _ لیلی جان آماده اي؟ _ بله مسعود خان الان میام 🎵👌✨ @kadbanoiranii
👍 1
Пост от 17.05.2025 23:11
23
0
0
#پارت689 خدارو شکر وقت برای خرید سوغات زیاد داشتم و احتیاجی به عجله کردن نبود. ** خسته از خرید های تمام نشدنی با مانی وارد خانه شدیم تقریبا برای همه سوغاتی خریده بود و یک چمدان بزرگ برای جای دادن آنها برای خودم هم یک ساك دستی کوچک خریده بود و قصد نداشتم خیلی لباس با خودم ببرم بالاخره من از نظر سایزی تغییری نکرده بودم .ایران هم کلی لباس داشتم. مسعود خان با دیدن دست های پر من و مانی گفت: _ سلام خسته نباشید بچه ها من و مانی همزمان جوابش را دادیم و روی مبل ها وا رفتیم. _ بالاخره تموم شد؟ بی حال گفتم: _ آره فقط شکلات مونده که فردا می خرم. _ خوبه دیگه لیلی جان تو انقدر سوغاتی خریدی که احتیاجی نیست منم بخرم از همین به جای منم بده. از لحنش خندیدم و گفت : _ چشم مسعود خان اصلا همش و میگم از طرف شماست 🎵👌✨ @kadbanoiranii
Пост от 17.05.2025 23:11
23
0
0
#پارت688 اما همین دوری دو هفته ای از هانا برایم بیش از حد سخت بود ، اما مسعود خان گفته بود من باید زودتر بروم راه فراری هم ندارم. طبق اطلاعاتی که سارا مداوم به من می داد ،تارا شش ماهه باردار بود و سارا می گفت بارداری سختی را می گذراند . می گفت به خاطر فشارهای روحی که داشته اعصاب به شدت ضعیفی دارد و هر تنشی برایش سم است. می گفت به خاطر حال تارا و دلواپسی های مداومش برای رهام ، آرتا ناچارا از رهام خواسته تا زمان زایمان تارا به ایران برگردد و دو ماهیست که رهام به ایران برگشته. تصمیم داشتم یک ست کامل نوزاد برای پسر نیامده آرتا بیاورم. با اینکه او را نمی دیدم اما دوست داشتم برایش چیزی بخرم. بیشتر سوغاتی هایم اما به آیلین عزیزم که تازگی ها با من تلفنی صحبت می کرد و من هم دقیقا نمی فهمیدم چه می گوید تعلق می گرفت. 🎵👌✨ @kadbanoiranii
Пост от 17.05.2025 23:11
25
0
0
#پارت687 تو که مدرسه رو دوست داشتی _ آره اما تعطیلی بهتره بینی اش را کشیدم و در ماشین را برایش باز کردم و کمک کردم تا سوار شود. خودم هم سوار شدم و در حالی که هانا برایم شیرین زبانی می کرد به سمت خانه راه افتادیم. پروازم برای پانزده مرداد بود و تا آن روز باید سوغاتی هایم را می خریدم. مسعود خان اما اول شهریور می آمد و قرار بود اگر من از لحاظ روحی مشکلی برایم پیش نمی آمد با هم آخر شهریور برگردیم، وگرنه من زودتر باز می گشتم. وقتی خبر بلیط گرفتنم را به خانواده ام دادم، همه بیش از حد شوق و ذوق نشان داده بودند و مامان از شادی به گریه افتاده بود. یکی از دلایل اصلی ام برای این سفر آیلین بود واقعا دلم می خواست او را ببینم و او را در آغوش بگیرم، بی نهایت ناز و تپل و زیبا بود و من دلم برایش آب . 🎵👌✨ @kadbanoiranii
Пост от 17.05.2025 23:11
22
0
0
#پارت686 من به مدت یک ماه و نیم تعطیل بودم و به همین مدت هم مرخصی گرفته بود . البته به کمک مسعود خان، اما قرار نبود به خانواده ام از مدت تعطیلاتم بگویم و تصمیم داشتم اگر شرایط برایم غیر قابل تحمل بود زود تر از موعد باز گردم. مسعود خان و بچه ها هم به مدت یک ماه برای سفر به ایران خود را آماده می کردند. _ هانا جان پشت به من روی صندلی نشسته بود و متوجه من نبود. به سمتم چرخید و سریع خودش را در آغوشم انداخت. _ های لیل وجودش برای من خود خود آرامش بود. _ سلام عزیز دلم خوبی _ آره خوبم خوشحال بود و هیجان زده _ خوشحالی ؟ _ خیلی ؟ با هم به سمت ماشین را افتادیم. 🎵👌✨ @kadbanoiranii
Пост от 17.05.2025 23:11
23
0
0
#پارت685 شاید وقتش بود تا به قول مسعود خان به خودم ثابت کنم که من آن قدر بزرگ و قوی شده ام که دیدار آنها و رویارویی با خاطرات تلخ دیگر برایم سخت نباشد. و من فقط برای خودم برای این امتحان شدن تصمیم گرفتم به اصرار های خانواده ام جواب مثبت دهم و برای تعطیلات به ایران و به خانه ، برگردم. قرار بود مسعود خان و بچه ها هم به من بپیوندند ، البته من دو هفته زود تر از آنها باز می گشتم باز هم به گفته مسعود خان که گفته بود: . " _"تو می توانی تنهایی روبرو شوی و خوب است اگر مدتی را با خانواده ات تنها باشی 🎵👌✨ @kadbanoiranii
Смотреть все посты