نکات تکمیلی در بحث خلیفه اللهی آدم و نمایندگی و خداگونگی انسان
همانگونه که قبلا گفته شد در سنت تفسیری سنتی و نوین ، گاه چنین پنداشته شده که انسان در مقام «خلیفهالله» نماینده خدا در ساحت «هستی» یا «وجود» است؛ گویی انسان بر عرش آفرینش نشسته و به نیابت از خداوند ادارهگر هستی است. اما در نگرش توحیدی، این تصور نه تنها گزاف، بلکه شرکآمیز است؛ زیرا هستی یکپارچه بر پایه ربوبیت و قیّومیت مطلق پروردگار استوار است و هیچ موجودی حتی کاملترین انسانها در مرتبه وجودی نمیتواند در جایگاه قائممقامی او بنشیند. انسان موجودی محدود، زمانی، مکانی و درگیر حواس است، در حالی که خداوند مطلق، نامحدود و ورای همه این قیود است. بنابراین، نمایندگی خدا در قلمرو «وجود» از بنیاد باطل و ناپذیرفتنی است. اما در عالم «موجودات» یا «هستندهها»، یعنی در عرصه تجلیات، آیات و مظاهر، میتوان سخن از نوعی نمایندگی به میان آورد؛ نمایندگیای نه از سنخ نیابت وجودی، بلکه از جنس آیات و آئینه بودن موجودات. در این جهان، هر موجودی به نسبت ظرفیت وجودی خویش، آینهای از صفات پروردگار است؛ از ذره تا ستاره، از گیاه تا حیوان، و در رأس همه آنها انسان که استعداد وسیعتری برای انعکاس صفات رحمت، علم، عدالت، خلاقیت و آزادی دارد. این نمایندگی، نه جانشینی خدا، بلکه ظهور صفات او در آینه آفریدههاست. هر موجود، نشانهای است و انسان آیتِ عظمی؛ اما هیچکدام در ساحت «وجود» همافق با خدا نمیشوند.
لذا در نگرش توحیدی، خداوند که پروردگار همه هستندههاست ، تدبیر او در دو سطح مهم تحقق مییابد:
نخست، از طریق «سنتهای خللناپذیر» که بنیان پایداری جهان را حفظ کرده و فساد، خطا و نیروهای شیطانی را مهار میکنند. این سنتها همچون رقیبی الهی، هر جا نیروهای مخرب قصد نابودی هستندهها را داشته باشند، آنها را از میان میبرند یا محدود میسازند. این هدایت غیرمستقیم، ستون جهان و نگهبان مسیر تکامل موجودات است؛ نوعی ربوبیت دائم که بدون هیچ میانجیگری بشری انجام میگیرد.
دوم، پروردگار موجودات از طریق سنت «وحی»، بطور مستقیم مداخله میکند؛ البته نه برای اداره جهان، بلکه برای «ظرفیتآفرینی»، «بنبستشکنی»، و گشودن مسیرهای رشد و رهایی. وحی لطف افزون خداست؛ امداد الهی در جایی که عقل، تجربه و سنتهای طبیعی به تنهایی کافی نیستند. اما دریافت این وحی و جاریسازی هدایت آن، همواره متناسب با ظرفیت وجودی، زبانی، فرهنگی و تاریخی موجودات، بهویژه انسان، تحقق مییابد. هیچ انسان، قوم یا پیامبری نمیتواند حقیقت را خارج از ظرف خود دریافت کند؛ وحی به لسان قوم است، به افق توان آنها، و در چارچوب تجربه زیسته آنان. برای فهم این نسبت، میتوان از تمثیل فیلمنامه بهره گرفت. نویسنده یا کارگردان، نقشهایی را برای هر پرسوناژ تعیین میکند؛ اما اجرای این نقشها ناگزیر از طریق استعداد، توانمندی و نیز محدودیتهای بازیگر تحقق مییابد. او حقیقت کلی نقش را دریافت میکند، اما شیوه اجرا محصول ظرفیتهای فردی و شرایط اوست. همینگونه در قصه آفرینش آدم، خداوند او را تحت تعلیم مستقیم قرار میدهد و حقایقی را در اختیارش میگذارد؛ اما اجرای این حقایق در جهان خاکی، همواره محدود به توان، فرهنگ، دانش و تجربه اوست. انسان حامل معناست، اما در ظرف امکانهای خویش.
به عنوان جمع بندی می توان گفت سطح «هستی» که سراسر از آن خداست و هیچ نماینده یا شریک نمیپذیرد؛ اما در سطح «هستندهها» که هر موجود به قدر ظرفیت خود آینه صفات اوست. چنین خوانشی هم توحید را حفظ میکند، هم شأن انسان را بهعنوان آینه آزادی، خلاقیت، رشد اخلاقی و استعداد نامتناهی بازمیشناسد؛ بیآنکه او را در جایگاهی قرار دهد که شائبه تشبیه، شرک یا غلو در آن پدید آید.
برداشتی آزاد از سخنرانی استاد پیمان در مورد ایده " خلیفه اللهی انسان" در روز پنجشنبه مورخ ۱۳ آذر ۱۴۰۴
در سنت تفسیری قدیم و جدید ، مفهوم «خلیفهاللهی انسان» اغلب بهعنوان برترین شأن وجودی او طرح شده است. اما در خوانش توحیدی، این تلقی نه تنها پرسشبرانگیز، بلکه گاه در تعارض با خود توحید است. زیرا آنجا که خداوند بینیاز، نامحدود، مطلق و بینیاز از زمان و مکان است، نسبت دادن نمایندگی مستقیم او به موجودی محدود، تاریخی، متغیر و گرفتار حس و غریزه، خود نیازمند بازاندیشی بنیادین است. مفهوم خلافت انسان از خداوند ، وقتی بهگونهای فهمیده شود که گویی خداوند از مدیریت و ربوبیت مستقیم جهان کنارهگیری کرده و انسان را بهجای خود نهاده است، به معنای نوعی «غیبت» یا «بازنشستگی خدا» میانجامد؛ و این معنا آشکارا با توحید، تنزیه، و ربوبیت مستمر خداوند در تضاد است. خدا در قرآن «قیّوم» است، قائمبهذات و برپا دارنده همه چیز در هر لحظه؛ و انسانی که در بند زمان و مکان است و اصل ادراک او بر ابزار حسی بنا شده، نمیتواند در این سطح قائممقامی کند. نسبت خدا با هستی، نسبت فعل مستمر است؛ و نسبت انسان با جهان، نسبت تلاش، خطا، نقص و محدودیت. انسان توان خلق را ندارد؛ و ناتوانی او از ایجاد هستی، او را در جایگاهی کاملاً متفاوت با خالق مطلق قرار میدهد. از این رو، هر فهمی از خلافت که انسان را در مقام فاعل خلّاق بنشاند، برساختهای نمادین است، نه معنایی رئالیستی و وفادار به تجربه انسانی و مضمون قرآن.از منظر قرآن، روشن نیست که انسان «خلیفه مستقیم خدا» باشد؛ بلکه مفهوم «خلیفه» بیش از آنکه حکایت از نمایندگی خدا داشته باشد، یادآور جانشینی انسانهای پیشین و حضور انسان در یک «زمین محدود» است؛ زمینی که در حقیقت اشاره به جامعهای محلی، تاریخی و خاکی دارد. «فی الارض» ناظر به جهان عینی و زیستجهان تجربی بشر است، نه به یک مقام ماورایی. این نگاه، انسان را به زمین، جامعه، تاریخ و مسئولیتهای انسانیاش بازمیگرداند، نه به جایگاه انتزاعی نیابت از خدا.
اگر محور فهم آفرینش بر «استعداد خدایی انسان» باشد ، استعدادی که در جاودانگی، در ظرفیت ادراک شهودی، در توان عبور از حیوانیت و رسیدن به منِ نامتناهی فطری ظهور میکند، آنگاه شأن انسان نه «خلیفه بودن» به معنای نیابت مستقیم، بلکه «آیینهبودن» است. آیینهای که میتواند تجلی صفات الهی را در خود بازبتاباند، اما خود اصل نور نیست. این ظرفیت، یک استعداد است نه یک مقام انتصابی. قرآن نیز گواهی میدهد که اکثریت انسانها در طول تاریخ برخلاف مسیر الهی رفتهاند؛ و همین واقعیت تاریخی نشان میدهد که خلافت بهعنوان یک مقام ذاتی، بیشتر یک توهّم فلسفی است تا حقیقتی تجربی. چگونه ممکن است اکثریت جانشینان خداوند در طول تاریخ به راهی خلاف مشی او بروند؟ این ناسازگاری تنها در صورتی رفع میشود که خلافت را نه مقام دادهشده، بلکه امکان فطری و مسئولیت بالقوه بدانیم؛ مسئولیتی که اکثریت از آن فاصله گرفتهاند.
هبوط انسان نیز اگر از منظر نمادین صرف دیده نشود، خود شاهدی است بر اینکه انسان در مسیر تجربه، خطا، رشد و ساختهشدن قرار گرفته است. هبوط، اعلان محدودیت انسان است؛ محدودیتی که با ادراک حسی، با نیازهای زیستی و با گرفتار بودن در زمان و مکان همراه است. انسان تنها از طریق رهایی از بند جانوری، از اسارت غرایز، و از طریق بیداری «من نامتناهی» خویش میتواند به ادراک وجودی خدا برسد؛ ادراکی که نه با حواس ممکن است و نه با مفاهیم انتزاعی، بلکه با شهود و با مشاهده تجلیات او. خداوند مطلق، بدون تغییر و بینیاز است، و این مطلقیت، هرگونه تشبیه انسان به او را بیمعنا میکند. تنزیه خداوند خود نفی هرگونه مشابهسازی است؛ و اگر خدا را تجلی صفات بیهمتا بدانیم، انسان تنها میتواند در نسبت اخلاقی و فطری با این صفات قرار گیرد، نه در مقام جانشینی مستقیم. انسان بیش از هر موجود دیگر «نماینده» خدا به معنای آیینگی و استعداد معنوی است؛ البته نه به معنای خلافتِ جایگزینشونده. بلکه نمایندگی، یک مسئولیت اخلاقی و وجودی است. یعنی انسان میتواند به مرحلهای برسد که پرتوی از صفات الهی را در اخلاق، عدالت، آزادی، مهر، آگاهی و خلاقیت متجلی سازد؛ اما هیچگاه از مرتبه خلق، قیومیت، اطلاق یا بینیازی برخوردار نمیشود. این تمایز بنیادی میان خدا و انسان، اساس توحید است.