یه روزی دیدم کسی تولدش رو تنهایی جشن میگیره
خیلی نمیشناختمش
ولی با خودم گفتم اگه یه روزی تو مسیر زندگیم پررنگ شد
نمیذارم روز تولدش تنها باشه
میخواستم براش یه خاطره بسازم، از اونایی که لبخند میارن
زمان گذشت...
چند ماه بعد، روز تولد خودم بود
همهچی فرق کرده بود... سکوت، جای حرفارو گرفته بود...
و نه تنها روز تولدم بلکه روزهای بعدش سکوت بود...
اگه یه روز این نوشته رو بخونی
بدون که هیچ ناراحتیای نیست، فقط تجربهست
یاد گرفتم همیشه صددرصدِ خودمو برای کسی نذارم
یاد گرفتم پررنگ بودن همیشه به موندن ختم نمیشه
و با همهی اینا
هنوز ممنونم از خندهها، خاطرهها و روزای خوبِ گذشتهمون
ممنونم... 🤍