اینکه هیچوقت دختری نشدم که خانوادم بهم افتخار کنن غمگینم میکنه
یا اینکه دختری که مورد پسند عامه ی مردم تو این شهر کوچیک باشم
یا اینکه هر کاریو شروع کردم نصفه ولش کردم
میدونی چیشد ب این فکر کردم؟ بابام همیشه ی همنوازی سه تار گوش میده و هربار میزارتش غمگینم میکنه چون میفهمم دوست داشت یه هنرمندی بشم که اسمم در بره...
ولی دیگه ظرفیتم پره
ظرفیتم برای این فکرا پره
ظرفیتم برای ناراحتی برای آدما پره
و اینقد این موضوع پررنگه که همه بم میگن چطوری دختری ولی اینقدر بی احساسی...!
یا اینقد میخندم همیشه سرکار که همکارم امروز بم گفت تو اصلا مشکلی تو زندگیت داری؟😅
من فقط از بیرون شادترین، بی غم ترین، بی مشکل ترین و در رفاه ترین دختر به نظر میرسم...
ولی خودمونیم
ی شونه ی محکم میخام که بهش تکیه کنم که دیگه لازم نباشه دختر قوی و بی احساسی به نظر برسم...