Каталог каналов Новое Каналы в закладках Мои каналы Поиск постов Рекламные посты
Инструменты
Мониторинг Новое Детальная статистика Анализ аудитории Telegraph-статьи Бот аналитики
Полезная информация
Инструкция Telemetr Документация к API Чат Telemetr
Полезные сервисы
Защита от накрутки Создать своего бота Продать/Купить канал Монетизация

Не попадитесь на накрученные каналы! Узнайте, не накручивает ли канал просмотры или подписчиков Проверить канал на накрутку
Прикрепить Телеграм-аккаунт Прикрепить Телеграм-аккаунт

Телеграм канал «داستان کده | رمان»

داستان کده | رمان
9.4K
0
180
0
0
جستوجوی داستان: @NewStorysBot

حرفی سخنی داشتی:
Подписчики
Всего
156 394
Сегодня
-14
Просмотров на пост
Всего
37 080
ER
Общий
20.87%
Суточный
10.4%
Динамика публикаций
Telemetr - сервис глубокой аналитики
телеграм-каналов
Получите подробную информацию о каждом канале
Отберите самые эффективные каналы для
рекламных размещений, по приросту подписчиков,
ER, количеству просмотров на пост и другим метрикам
Анализируйте рекламные посты
и креативы
Узнайте какие посты лучше сработали,
а какие хуже, даже если их давно удалили
Оценивайте эффективность тематики и контента
Узнайте, какую тематику лучше не рекламировать
на канале, а какая зайдет на ура
Попробовать бесплатно
Показано 7 из 9394 постов
Смотреть все посты
Пост от 25.10.2025 16:15
19 059
0
9
🐱رازهای نهفته در سرنوشتتو با یک فال دقیق کشف کن! 👁طلسم، گشایش، بخت، عشق و رزق با انرژی مثبت و تجربه‌ی استاد صبی به کانال استاد صبی بپیوند تا زندگیت مسیر جدیدی رو شروع کنه… 🔗 https://t.me/telesm963
Пост от 23.10.2025 07:31
35 712
0
42
ویس بهداشتی. شلوارم رو کشیدم پایین و دستم رو بردم روی سوراخم. عادی بود و حتی باز هم نبود. صورتم رو آب زدم و توی آینه دیدم چندتا تبخال زدم. آروم شده بودم. یاد سکس و کاری که کرده بودم افتادم. ترسیده بودم ولی شهوت و یادآوری صحنه ها باعث شد یه لبخند از شرم و شهوت بیاد روی لبم. پارسا با خودت چیکار کردی؟ زیر کی خوابیدی و اصلا چی شد. توی خودم و فکرم مشغول بود. سر شام اینقدر حواسم پرت بود که حتی بابام شاکی شد که حواست کجاست دارم باهات حرف می زنم. تا بخوابیم گیج بودم. از ترس رفتم توی اتاق پسر عمو ها که تنها نخوابم. مغزم خسته بود و نفهمیدم کی خوابیدم. توی خواب دیدم احمد در در همون اتاقی که سکس کردیم ایستاده و منم خوابیدن توی رختخواب. بهم گفت: پاشو بریم دکتر. پرسیدم دکتر چرا؟ با یه حالت شیطنت نگاهم کرد. خودم رو نگاه کردم. شکمم گنده شده بود. دستم رو گذاشتم روش. توی خواب حس می کردم زن شدم و احمد حامله ام کرده. استرس و ترس توی خواب باعث شد که از خواب بپرم. صبح شده بود. پسرعموم در در اتاق حوله به دست داشت صورتش رو خشک می کرد. سلام کردم و صبح بخیر گفت. روز که می شه آدم ترس و توهم های شب رو نداره و آرومتره . هر چی فکر میکردم به نتیجه ای نمی رسیدم. نمیدونستم خواب بوده یا تخیل یا واقعیت. خیلی کمرنگ و کمرنگ تر می شد برام. اما تجربه جذابی بود و وسوسه یه بار دیگه توی جونم بود. ترسی باعث می شد که دوباره نرم سر موبایل و دیدن و خوندن اون صفحات کتاب قدیمی که می گفتن از سید صاحب اون خونه مونده و دست به دست رسیده به پدر پدربزرگم و بعد به پدربزرگ من. نوشته: پارسا @dastan_shabzadegan
Пост от 23.10.2025 07:31
32 209
0
28
فکر می کردم حس می کردم که کیرش داره جرم می ده. درد دلنشین و توی دستای مردی بودن و کیرش توی سوراخت بی امان عقب و جلو بشه. دستم رو به لبه دیوار گرفتم و کمی بلند شدم. احمد دستش رو دور گردن و سینه هام حلقه کرد. حشری شده بودم. با ناله و آه شهوتی باهاش حرف می زدم. بکن احمد . امون نده بهم. منو بگا. احمد من رو چسبونده بود به دیوار و بین سردی و سفتی دیوار و بدن گرم و پشمالوی احمد داشتم کیرش رو که با تمام توان کون رو می گایید رو تحمل می کردم. پاهام از باز شدن سوراخم و کیرش که داخلش بود یا شاید شهوت زیاد می لرزید . مچ دستام رو گرفت. خیلی سفت و محکم به سمت بالا برد و حالا وقتی کیرش رو داخل می کرد انگار من روی کیرش بلند می شدم و رها که می کرد می اومد پایین . با هر بار فرو کردن کیرش و فشار دادن روی نوک پا بلند می شدم. راستش خسته شده بودم و حس می کردم دیگه سوراخم رو حس نمی کنم و پاهام شل شده بود. کمی نگه ام داشت و با لحنی که منتظر دستور باشه پرسید : خسته شدی؟ گفتم آره . پاهام جون نداره. گفت میخوای تموم کنم؟ گفتم نه ولی یه حالت دیگه. دستش رو دورم حلقه کرد و چند قدم همونجوری که کیرش داخلم بود راه رفتیم و کنار رختخواب رهام کرد و کمی اومدم جلو و کیرش از توم کشیده شد بیرون. دوست داشتم دراز بکشم. به شکم خوابیدم و احمد هنوز ایستاده بود. بهش گفتم بیا دیگه. اومد و خوابید روم و کمی نگه داشت. بهش گفتم: یه کم محکم بغلم کن و محکم تر بکن. حس می کردم چون سوراخم باز شده نیاز دارم که کمی بیشتر حس کنم. کیرش رو در آورد و دوباره داخل کرد که درد عجیبی توم پیچید . گفتم آیییی . آروم. ولی راستش اونقدر حشرم بالا بود که دوست داشتم جرم بده و از درد به خودم بپیچم. احمد انگار یه پلنگ باشه که آهویی رو شکار کرده دستاش رو دورم حلقه کرد و با پاهاش که لای پاهام بود نگه ام داشت و کیرش رو بیرون کشید و دوباره داخل کرد. درد و لذت عجیبی داشت . جیغ می کشیدم دیگه. با خودم فکر کردم نکنه کسی از بیرون رد بشه و صدام رو بشنوه. احمد دم گوشم گفت : کسی صداتو نمی شنونه .خودت رو خالی کن. مثل یه پورن استار که نصف صداهاش الکی و از سر شهوته ناله می کردم و حرف می زدم. بدون شرم و حیا حرف می زدم. جرم بده. امونم نده. منو بگا. آه و ناله ام با ریتم کردن احمد هماهنگ بود و بدنم توی دست و پای احمد با کیری که مثل میخ داخلم کوبیده شده بود مهار شده بود و داشتم از بهترین گاییده شدن و شاید اولین و آخرینش لذت می بردم. دستش رو گذاشته بود روی شکمم و با هر بار تلمبه ای که می زد شکمم رو نوازش می کرد و اسمم رو صدا می زد. حشری بودم. بهش گفتم : منو بگا. جرم بده . آبت رو می خوام همه اش رو می خوام بریز توم. حامله ام کن عزیزم. زنت رو حامله کن. آبت رو بریز توم. احمد با لحنی جدی پرسید : بریزم توت؟ گفتم آره .بریز توم . آبت رو بریز توم. تلمبه آخر توم فشار داد و توی بغلش پریدم جلو و گرمای آبش رو که جاری می شد داخلم رو حس کردم و آب خودم هم اومد. کیرش هنوز داخلم بود و گرمای مایعی داخل سوراخم رو حس می کردم که جاری شده و انگار داره پرم می کنه. کیرش رو کشید بیرون و گرمای آب رو روی لای کونم حس کردم. خواستم دستم رو ببرم عقب که احمد گفت دست نزن. از روم بلند شد و یه کم روی پاهام نشت و بعد بلند شد و کنارم نشست. نمیدونستم چیکار کنم. عجیب آروم شده بودم. حس می کردم تمام بدنم تخلیه شده و جوری ارضا شده بودم که جون نداشتم تکون بخورم. احمد آروم پاهام و کونم رو نوازش کرد و گفت چشمات رو ببند و یه کم استراحت کن. چشمام رو بستم. خواب های عجیبی می دیدم. با صدای احمد که اسمم رو صدا می کرد بیدار شدم. همه جا تاریک بود و زوری دورم رو می دیدم. دستم رو کشیدم دیدم یه تل کاه و علف بود. بلند شدم. به خودم اومدم. لباسام تنم بود.در باز بود ولی دیگه خبری از احمد و چراغ ها نبود. از توی جیب ام موبایل ام رو درآوردم و نگاه کردم دیدم ساعت نزدیک 9 شده. چراغ قوه روشن کردم و از اتاق زدم بیرون. خوف برم داشت. می دونستم در کدوم طرفه. با ترس تند رفتم سمت در که دیدم یه در شکسته است که یه لنگه اش افتاده و زدم بیرون . نور موبایل جلوم رو روشن کرده بود و خودم رو رسوندم به کوچه. تا جایی که نفس داشتم و پاهام توان داشت کوچه رو دویدم تا رسیدم به جایی که کمی نور بیشتر بود. ایستادم. صحنه های سکس و صورت احمد توی ذهنم مرور می شد. نمی تونستم واقعی بودن اش رو یادم بیاد و تشخیص بدم. هی پشتم رو نگاه می کردم و تند تند راه می رفتم. ترسیده بودم. یه موتور نزدیک شد. یه آقایی بود. گفت چرا پیاده ای. سوار شو. اینجا سگ هست. سوار شدم و تا برسیم به منطقه مسکونی مغزم داشت میترکید. ترسیده بودم. نفهمیدم چجوری تشکر کردم و راه افتادم سمت خونه. گوشم یه مدلی می شنید گاهی سوت می کشید. رسیدم خونه و رفتم سر
Пост от 23.10.2025 07:31
30 188
0
24
و توی دهنم حس کنم. به نظرم ساک زدن یه جور آماده شدن برای سکس ه. اینکه اون مرد حس تسلط اش و اینکه آلتش رو داخل دهن پسری می گذاره و پسری که جلوش زانو زده داره کیرش رو تحسین می کنه و یه جورایی اماده می کنه برای شق شدن و رفتن سراغ سوراخ اصلی بدن پسر. داشتم به این فکر می کردم که بگذارم توی دهنم تلمبه بزنه یا نه که احمد شروع کرد کمرش رو کمی عقب و جلو کردن و دستش رفت پشت سرم و منم دهنم رو باز نگه داشته بودم و کیرش توی دهنم عقب و جلو می شد. حس می کردم ذهنم رو می خونه. آروم کیرش رو با دستش گرفت و فشار داد و سر کیرش توی حلقم و تنگی حلقم فشار آورد کمی نگه داشت و رها کرد. همین که می خواست حس عق زدن بهم دست بده عقب می کشید و دوباره کیرش رو فشار می داد ته حلقم. دهنم اونقدر باز نگه داشته بودم خسته شده بود. ولی باز دلم می خواست ساک بزنم و کیرش رو توی دهنم حس کنم. سرم رو عقب کشیدم و احمد در حالی که کیر شق شده اش رو توی دستش گرفته بود داشت نگاهم می کرد. وقتش بود که دیگه اون شروع کنه. بلند شدم و نزدیکم شد. روی صورت م ولب هام رو بوسید. کمی نگاهم کرد. حس می کردم منتظره که چیزی از ذهنم بگذره و انجام بده. دو تا انگشتش رو کرد توی دهنم و بعد در آورد و منو کشید سمت خودش، دستش رفت لای کونم و خودش شروع کرد به لب گرفتن و با انگشت روی سوراخم رو می مالید. یه کم مالید و بعد دستش رو با آب دهن خودش خیس کرد و دوباره روی سوراخم مالید و اینبار داخل سوراخم کرد. راستش اولین اندامی از یه مرد بود که داشت وارد سوراخم می شد. لذت بخش بود. برخلاف چیزی که توی داستان ها خونده بودم دردی نداشت. فقط فشار کمی که ورود انگشتش داخلم می آورد رو حس می کردم و خوب وقتی هر چیزی داخل پسری مثل من میشه براش لذت بخشه. حتی وقتی دو انگشتی داخل کرد و شروع کرد به عقب و جلو هم دردی نداشت. توی گوشم گفت: بدون درد و فقط لذت ه. گفتم زودتر بکن. دلم می خواد … نمیدونستم چی بگم. دلم می خواست کیر یه مرد بالاخره من رو فتح کنه ؟ آروم برم گردوند و برد سمت رختخواب تمیزی که وسط اتاق بود. ناخودآگاه روی شکم دراز کشیدم و آماده شدم که شروع کنه. بهش گفتم اول بخواب روم. روم خوابید و من رو بغل کرد. چه قدر حس خوبی بود. گرما و تنومندی یه مرد و من که زیرش خوابیده بودم و خودم رو در اختیارش گذاشته بودم. بدنم رو می مالید و زبری موهای بدنش رو بدنم رو که قلقلک می داد حشری ام می کرد. بهش گفتم منو بکن احمد .زودتر بکن. دستم رو بردم عقب و کیرش رو گرفتم و گفتم : کیرت رو می خوام. روی بدنم کمی جابجا شد و کمی از روم خودش رو بلند کرد و با دست کیرش رو گرفت و سرش رو روی سوراخم حس کردم. راستش اون لحظه ترسیدم. اون کیری که من ساک زده بودم کلفت بود و احمد هم خیلی بازم نکرده بود. گفتم حتما درد داره. کیرش رو آروم روی سوراخم مالید و گفت : نترس. درد نداره برای تو و فشار داد و ورود کیرش رو به کونم حس کردم. کلفت بود و سفت ولی فقط فشار داشت و دردی نداشت. فقط در حدی که خودم وقتی چیزی داخل خودم می کردم برای خودارضایی و باز بود سوراخم. ورود همه کیرش به سوراخم واقعا لذت بخش بود. ناخودآگاه یه ناله شهوتی و با ذوق کردم و احمد روم خوابید و کیرش رو توی خودم حس می کردم. توی ذهنم با خودم حرف می زدم. دیدی پارسا . بالاخره یه کیر کامل داخل ات شد. دیگه کونی شدی پسر. با ناله و شهوت گفتم : احمد بغلم کن . منو بگا. احمد انگار داشت روم می رقصید. حجم کیرش توی سوراخم پر و خالی می شد و بدنم زیر سنگینی بدنش و توی بازوهاش تکون نمی تونستم بخورم. حس می کردم وقتی به کیرش و حجم و درازی ای که داخلم فرو می رفت فکر می کردم پاهام مور مور می شد. دلم می خواست مثل وقتایی که حشری میشدم و خیار یا چیزی شبیه کیر داخلم می کردم و از شهوت زیاد فرو می کردم و دردم می اومد اون کیر رو هم حس کنم. با ناله گفتم : همه کیرت رو می خوام . جرم بده. احمد مثل یه موجود مطیع شروع کرد با تمام وجود تلمبه زدن. اون حسی که هرچی می گم یا فکر می کنم رو زود می فهمه و همون مدلی انجام می ده رو توی ذهنم پر رنگ می دیدم. کیرش انگار کلفت تر شده باشه حالا کمی درد بیشتر داشت با هر بار عقب و جلو کردن من توی کونم و زیر دلم می پیچید. وای چقدر لذت بخش بود. تمام بدنم همراه تلمبه هاش شده بود و بدنش روی بدنم سواری می کرد. دوست داشتم سرپا هم بکنه. بهش گفتم سرپا بکن. از روم بلند شد و کمک کرد بلند شدم. بردم سمت یکی از پنجره ها و دستام رو گذاشتم توی سکویی که پایین پنجره ها به سمت بیرون بود. از پشت پنجره حیاط تاریک رو می دیدم و احمد کیرش رو داخل کرد. به خودم اومدم . کمی دولا بودم و احمد دو طرف پهلوم رو گرفته بود و داشت توم تلمبه می زد. با هر تلمبه به سمت جلو کمی هل داده می شدم. هر چقدر به اینکه کیرش کلفتر باشه و بیشتر حس اش کنم
Пост от 23.10.2025 07:31
30 096
0
27
ان ها و سایت ها خونده بودم. خونه شلوغ بود. رفتم حموم و هم خودم رو شستم و هم توی فرنگی حموم خودم رو خالی کردم. هوا دیگه داشت غروب می شد. لباس پوشیدم و گوشی ام رو برداشتم و رفتم سمت اون راهی که گفت بود. هر لحظه انتظار داشتم اون طرف رو ببینم. رسیدم سر کوچه باغی. یه پیرمردی با خرش داشت رد میشد و برمی گشت. سلام کردم و جواب داد و حواسم بهش بود که با صدای مردی به خودم اومدم.آقا پارسا! برگشتم جلوتر یه مردی به دیوار تکیه داده بود. شبیه همون مردی که اسمش رو گذاشته بودم احمد و توی خواب می دیدم بود. انگار صد سال بود می شناختم. نزدیک شدم. کاملا یه مرد واقعی بود. یه پیرهن مشکی آستین کوتاه و شلوار جین و کتونی . یه عطر خاصی داشت .با لبخند بهم گفت بریم؟ گفتم باشه. مچ دستم رو گرفت . مثل توی قصه ها که می گفتن اجنه سم دارند نبود. شبیه یه مرد واقعی و حتی گرمای دستش رو هم حس می کردم. توی راه سکوت کرده بودم و اون هم حرفی نمی زد. تا آخرای کوچه باغی رفتیم. حتی از باغ عموم هم گذشتیم. یه دالون طوری تاریک بود. زوری توی تاریکی رفتیم و ته دالون یه در چوبی قدیمی بزرگ بود. دستم رو رها کرد و با دست هل داد و در رو باز کرد. یه خونه قدیمی مخروبه و حیاط بزرگ که درخت هاش خشک شدن. از قدیم بهش میگفتن باغ سید . بی ورثه بود و اونقدر مونده بود که مخروبه و خشک شده بود. تا وسط حیاط رفت من هنوز ایستاده بودم.نور کمی از بیرون بود و به سختی می دیدم، دور حیاط چند تا اتاق بود که دو سه تا پله کوچک تا کف حیاط ارتقاع داشت. از پله ها بالا رفت و در رو باز کرد یه نور ضعیف تابید توی حیاط و نگاه سمت من کرد. اشاره کرد که برم اونطرف. وارد اتاق شد و من رفتم سمتش و از پله ها بالا. از دیدن اتاق تعجب کردم. یه اتاق قدیمی و تمیز فرش با نقش و نگار و طاقچه های گچبری و آینه کاری قدیمی. یه تشک تمیز و بالشت هم وسط اتاق پهن بود. چند تا چراغ نفتی قدیمی روی طاقچه ها بود. ولی اونقدر روشن بود که فکر می کردی چراغ برقی روشنه. احمد یه لیوان آب دستش از اون سمت اتاق اومد سمتم و گفت بخور تشنه اته. آب خنک و گوارایی بود. تشکر کردم و آب رو خوردم. ازش پرسیدم اسمش شما چیه؟ نگاهم کرد. نگاه خاصی داشت مثل مردای دیگه انگار غرور و اون حس اینکه من پسر ظریفی هستم که نگاه جنسی داشته باشه نداشت. مهربون بود و صورت مظلوم و آرومی داشت. با لبخند بهم گفت : احمد دیگه. بعد کمی عقب رفت و پیرهن و شلوارش رو درآورد و با یه شورت سورمه ای هفتی جلوم ایستاد. وای چه هیکلی داشت، ورزیده و پشمالو و قد بلند و درشت. بازوهاش انگار سالهاست ورزش می کنه خیلی شکل گرفته بود و چهارشونه و ورزیده بود. رونهاش هم انگار دو تیکه ای بود و برجسته بود و شیاد اندازه نصف پهنای من می شد. گفت: آقا پارسا الان چکار کنم؟ برای پسری که تا حالا با کسی نبوده سخت بود. نزدیک ام اومد گفت : اجازه می دی ؟ با سر تکون دادم تایید دادم بهش. تیشرتم رو درآورد و بعد کمربندم رو باز کرد و شلوارم رو هم درآوردم. اینجوری کمی یخ ام آب شد و شورتم رو خودم درآوردم. حالا لخت و فقط با یه جوراب مچی جلوش بودم. دستاش رو گرفتم و دورم حلقه کردم. حالا انگار اجازه داشته باشه شروع کرد به مالیدن بدنم. روی کونم دستش می کشید و بدنم رو چسبونده بود به بدنش و موهای بدنش به بدن کم مو و لخت من مالیده می شد. اون بوی عطر عجیب رو هنوز می داد. عطرش برام آشنا بود ولی یادم نمی اومد کجا بوش رو تجربه کردم. به صورتم نگاه کرد و آروم روی لبهام رو بوسید. چقدر حال می داد. حس تحسین شدن و خواسته شدن توسط مردی. آروم زبونش رو روی لبهام کشید و دهنم رو باز کردم و زبونش رو داخل کرد و شروع کرد به لب گرفتن ازم. چشمام رو بسته بودم و گرما و طعم خاصی که داشت رو مرور می کردم. دستم رو بردم روی کیرش، شق بود و حالت خاصی داشت. سفت بود و خمیده بود. دیگه وسط یه سکس بودم. خجالت و شرم رو گذاشته بودم کنار. دستم رو بردم داخل شورتش. کیرش گرم بود و گوشتی با دستم می مالیدم. تا حالا ساک نزده بودم ولی درباره اش خیلی توی داستان ها خونده بودم و توی پورن های دیده بودم. دستم روی سینه هاش پهن و شونه های پهنش اش بود و نوازش می کردم. آروم جلوش نشستم و زانو زدم. شورتش رو کشیدم تا زانوهاش. کیرش رو توی دستام گرفته بودم. تا حال کیری توی دهنم نرفته بود. نمی دونم شاید توی خودارضایی ها فکر می کرد کار جالبی نیست و بهش فکر نمی کردم ولی توی اون موقعیت که دست داده بود دوست داشتم تجربه کنم. چشمام رو بستم و کیرش رو توی دهنم گذاشتم. خشک بود و کمی با دهنم و زبونم سعی کردم لیس بزنم و خیس اش کنم. خیلی ساک زدن حرفه ای بلد نبودم. فقط دهنم رو باز کرده بودم و سرم رو روی کیرش عقب و جلو می کردم و توی همین عقب و جلو کردن ها زبونم رو هم زیر کیرش می کشیدم که خیس باشه و خجم کیرش ر
Пост от 23.10.2025 07:31
29 990
0
22
و کمی روشن کرده بود. آسمون شکل عجیبی داشت. دیدم کمی دورتر دو نفر ایستادن و صدای اونهاست. نمی شد دید کی هستند. از هم جدا شدن و یکی رفت اون سمت و اون یکی داشت می اومد سمتی که من بودم. نزدیک تر شد و با یه لهجه خاصی که شبیه عربی یا کوردی بود گفت: سلام گل پسر. اسمت پارسا بود آره؟ یه پسر چند سال از من بزرگتر بود . نشناختمش. بهش گفتم : آره . شما رو نمی شناسم. گفت: همشهری هستیم. دستم رو دراز کردم که دست بدم ولی کمی عقب کشید و دست نداد. یه چهره و لحن خاصی داشت. چشماش درشت بود و انگار یه حلقه مشکی دور چشماش کشیده بودن که توی اون تاریکی هم می شد دیدش. به آرومی و حس اینکه انگار از من میترسه یا خجالت میکشه گفت : از من که نمی ترسی؟ خنده ام گرفت و گفتم نه. گفت کار داری با من؟ گفتم کار!؟ نه ! راهش رو کشید که بره، تعجب کردم و گفتم: متوجه نمی شم. من اصلا نمیشناسمت. برگشت و یه کم نگاه کرد و گفت: از من نترس. اگر کاری داشتی من اینجام. بعد کمی نگاهم کرد و گفت: خودت خواستی. خودت اومدی. اگر نخوای من اجازه ندارم حرف بزنم. راستش ترسیدم. نمی فهمیدم چی میگه. عقب تر رفتم داخل چارچوب در. کمی عقب عقب فاصله گرفت و متوجه شدم لباس اش یه مدلی ه . انگار قدیمی باشه. یه پیرهن سفید که کهنه باشه یا چرک و گشاد و شلوار بلندی که روی کفش هاش رو گرفته بود و کرمی رنگ بود ولی انگار می لنگید یه جوری راه می رفت. گفت پس برو، به کتاب ها هم دست نزن. اذیت میشی. پام لغزید و داشتم عقبی می افتادم که خودم رو نگاه کردم. یه لحظه یاد کتاب افتادم و ترس برم داشت. تمام جرات ام رو جمع کردم و سرم رو بیرون بردم و نگاه کردم ولی پسره نبود. یعنی واقعا اونها همون جن هایی بود که توی کتاب نوشته و همین که من از روش خونده بودم و جملات عربی رو گفته بودم اومده بودن. با تمام جونی که داشتم سمت موتورخانه دویدم. کل شب از ترس بیدار بودم. نزدیکای صبح خوابم برد. خواب اون کوچه و در و باف رو میدیدم ولی کسی نبود و من انگار دنبال کسی بودم. دو سه روز گذشت و جرات نمی کردم عکس های کتاب رو دوباره نگاه کنم. تا یه روز صبح دوباره از روش خوندم این دفعه بهتر می فهمیدم. برای اینکه ارتباط بگیری و کاری برات انجام بشه باید اون دو تا عبارت رو می خوندی. دوباره از روش خوندم و باقی اش که یه سری کار بود برای اینکه کسی رو به خدمت بگیری. نزدیک ظهر بود که مامان بزرگم گفت با پسر عموم بریم باغ و کمی میوه و اینها بچینیم. مشغول حرف و اینها رفتیم باغ . من رفتم گوجه و خیار و اینها رو بچینم و پسرعموم که وارد تر بود رفت که میوه بچینه. مشغول بودم که یه لحظه برگشتم دیدم نزدیک درختی دوباره اون پسره ایستاده. راستش روز خیلی بهتر بود. ترس نداشت. ایستادم و نگاهش کردم. فقط نگاه می کرد. نزدیک اش رفتم. من من کنان گفتم : تو جنی ؟ با آرامش گفت : همشهری هستیم. گفت : چی میخوای؟ فهمیدم داره چی میگه. گفتم : هرچی بخوام ؟ گفت نه هرچی. اندازه خودت. واقعا نمیدونستم چی بگم. گفت: مشکی داری ؟ راستش با اینکه میدونستم طرف آدم نیست ولی باز خجالت می کشیدم. پرسیدم: اگه یه زن بخوام … برای … سکس چی ؟ گفت: من فقط میتونم بندازم به دلش. اما اگه می خوای می تونی با همشهری ها ما داشته باشی. گفتم مرد چی ؟ بدون اینکه لحن اش عوض بشه گفت : ایرادی نداره. بعد یکی دو قدم برداشت و نزدیک شد و گفت : چه زمانی ؟ گفتم امشب. گفت: بیا همین جا. خندیدم گفتم : می ترسم. گفت : ما نمی تونیم بیایم داخل شهر. بعد گفت نترس بعد از اذان تا سر کوچه باغی بیا. خودش میاد دنبال ات. گفتم کیه؟ گفت هر چیزی که توی ذهنت میاد. اون شکلی می شه که تو میخوای. شبیه کسی یا چیزی. صدای پسر عموم اومد که صدام کرد هول کردم و برگشتم که ببینم کجاست دیدم از دور داره صدا می کنه. برگشتم ببینم طرف کجاست که دیدم نیست. راستش یه مخلوطی از استرس و ترس و شهوت توی دلم می چرخید. سرم یه مدلی بود. انگار گوشام گرفته باشه. به شدت خسته بودم و خوابم می اومد. جوری که بعد از ناهار خوابم برد. دوباره خواب اون مرد که اسمش رو احمد گذاشته بودم و دیدم ولی ایندفعه سر جاده ایستاده بود و لباس تنش بود. نزدیکش اش شدم. حس اینکه قراره باهاش سکس کنم رو توی خواب می فهمیدمو توی خواب استرس داشتم که خالی نیستم و خودم رو تمیز نکردم . با خوشرویی گفت: اومدی پیشم. بیا بریم تا دیر نشده و مچ دستم رو گرفت و راه افتادیم که بیدار شدم. هم ترس داشتم و هم خواب باعث شده بود شهوتم زیاد بشه. از طرفی یاد حرف اون افتادم که هرچی که خودت بخوای و توی ذهنت ه. هر چی به غروب نزدیک می شدیم استرسم بیشتر می شد. به ذهن خودم احمقانه می اومد ولی از طرفی شاید درست بود و فقط خیالات من نبود. نزدیک غروب ترسم کمتر شده بود. ناخودآگاه جرات پیدا کرده بودم. فکر استرس توی خواب ولم نمی کرد. توی داست
Пост от 23.10.2025 07:31
31 609
0
33
هر کتابی رو نخونید #فانتزی #گی داستان همجنسگرایی گی و تخیلی و شاید کمی هم ترسناک هستش. خوشتون نمیاد نخونید. با صدای پسر عمه ام به خودم اومدم. کتاب رو بستم و گذاشتم لای پارچه ای که بود و گذاشتم سر جاش. تا شب فکرم پیش اون صفحاتی بود که به سختی خوندم. داشتم نقشه می کشیدم که این دفعه با موبایل عکس بندازم و سرحوصله بخونم. من پسر کنجکاو و شیطونی بودم، درباره همه چیز سرچ می کردم و می خوندم. حتی حس درونی خودم و علایق و سلایق ام رو اولین بار توی دبیرستان متوجه شدم. اینکه از بچگی و از جایی که عقلم می رسید و یادم می اومد، خلق و خو و رفتارم شبیه پسرهای دیگه نبود. خیلی احساساتی بودم و بعضی موقع هم مسخره می شدم. توی سن بلوغ حتی خودارضایی هام هم متفاوت بود. از کیرم خوشم نمی اومد. همیشه یا لای پام نگه اش می داشتم و بین رونهام مالیده می شد و ارضا می شدم یا با سوراخم ور می رفتم و با کونم و مالوندنش و سوراخم رو بازی دادن تحریک می شدم. به شدت می ترسیدم از اینکه سکس کنم. دو تا تابوی بزرگ آبرو و برچسب خوردن و گناه اش همیشه جلوم رو می گرفت. حتی گاهی ناراحت می شدم و دلم برای خودم می سوخت که چرا حتی توی خودارضایی هم یه مدل دیگه هستم. پورن دیدن ها بیشتر به جذابیت بدن زن ها و اینکه خودشون رو ارائه می دن و تسلط مردها برام جذاب بود و کم کم پورن ها گی که برام جذاب تر بود. توی اون سن خیلی نمی فهمیدم چرا اینقدر درونم تمایل داره به این بخش از سکس و روابط. پورن هایی که مرد یا سن اش یا هیکل اش بزرگتر بود یا پوست تیره تر داشت یا سیاه پوست بود و پسری ظریف رو می کرد مورد علاقه ام بود. دلم می خواست کاش یه راهی بود که بدون گناه و ترس از آبرو لذت در اختیار مردی بودن رو تجربه می کردم. دانشگاه که قبول شدم و کمی بیشتر داخل جمع های مختلف بودم فهمیدم که توی دانشگاه و مسیر رفت و آمد پسرها و مردهای هیکلی و با رفتار خشن مردونه خیلی برام جذاب بود. حتی اگر در سفر یا دورترین نقطه شهر توی مترو یا جایی دستمالی می شدم و یا تیکه می انداختن حتی برای لذت یا تجربه جرات نمی کردم حرف بزنم یا فقط یه دوستی ساده داشته باشم. من از نظر جسمی هم مردونه نبودم. قد متوسط و موهای کم بدن و صورتم و پوست روشن و چشمای رنگی ام به عنوان یه بچه خوشگل مورد توجه پسرها و مردها قرار می گرفتم.سعی می کردم راه رفتن و حرف زدن و رفتارم رو کمی اصلاح کنم ولی خب عادت بود و نمی شد.هیکل ام خیلی ظریف بود و با اینکه خیلی بچه تنبلی نبودم و کمی ورزش هم می کردم ولی ماهیچه ای نبود و نرم بودم و بند گوشتی و توپری دارم. به قول یه مردی که یه بار ظهر توی یه کوچه خلوت گیرم آورده بود می گفت : هیکل ات شبیه دختراست و راه رفتن ات دیوونه ام میکنه. کلی التماس و پیشنهاد می داد که حتی در حد سافت بهش تن بدم و من از ترس فرار کردم. گاهی حتی به این فکر می کردم کاش یه مردی توی یه سفری یا جایی دور از محله بود و گیرم می آورد و چیزی شبیه سکس زوری یا تجاوز بود که گناه اش به گردنم نبود و کسی نمی فهمید که آبروم بره. ولی خب فکر شهوتی بود و احمقانه . فکرم هنوز توی نوشته های کتاب بود. شب دوباره خواب سکسی دیدم. همیشه خواب این شکلی بود که یه مردی قد بلند و هیکلی با ریش و سبیل و موهای جوگندمی بود که با شورت توی اتاقم اومده و منم لخت می شم و قراره که اون من رو بکنه. حتی اسم هم براش انتخاب کرده بودم . احمد . ولی خب همیشه در حد بغل و نزدیک شدن بود و هیچوقت سکسی در کار نبود ولی صبح که بیدار می شدم حس می کردم حالم بهتره. اینبار ولی مرده باهام حرف هم زد. ازم پرسید : پارسا جان میای پیش من؟ و من جواب نمی دادم و اون می گفت بیا پیشم. من اینجا نمی تونم بیام. صبح خونه بابابزرگ خالی بود. همیشه تابستون و عید می رفتیم اونجا و حداقل یک ماهی اونجا بودیم. با خودم گفتم تا فرصت هست برم سر کتاب. یه کتاب قدیمی درباره اجنه و یک سری دعا و اینها بود. میدونستم ممکنه کسی بیاد. سریع اون صفحات که درباره ارتباط بود با خط خاصی نوشته شده بود فارسی و عربی قاطی بود رو عکس گرفتم و برگشتم پایین. مشغول شدم به خوندن و یک سری کار و جملات بود. فقط می خوندم. غروب بود قرار بود جوجه بریم باغ و شام همه اونجا بخوریم. باغ خیلی امکانات نداشت. فقط آب موتورخانه بود و چراغ شارژی که می آوردیم. بعد از شام همه مشغول حرف و بازی و اینها بودن. نمی دونم چرا اما راه افتادم و رفتم سمت خلوت تر باغ، قدیم های میترسیدم ولی حالا نه. ته باغ یه در کوچیک چوبی بود که به کوچه باغی پشت راه داشت. هیچوقت کسی از اون استفاده نمی کرد. صدای دو نفر رو شنیدم که حرف می زدن. هر چی گوش میدادم نمیفهمیدم چی میگن. صدا بلند بود ولی مفهوم نبود. چفت قدیمی درب چوبی رو باز کردم و رفتم توی کوچه، تاریک بود و فقط یه نور ضعیفی که از تیر برق خیلی دور بود و کمی نور ماه کوچه ر
Смотреть все посты