📕#بامداد خمار
✍#فتانه حاج سید جوادی(پروین)
بامداد خمار داستان زندگی دختری به نام محبوبه است که در سالهای پایانی عمر آن را برای برادرزادهاش سودابه تعریف میکند. سودابه که همه معتقدند شباهت زیادی به عمهاش دارد به عقیدهی پدر و مادرش در آستانهی ازدواجی احساسی و عجولانه قرار گرفته است. آنها از سودابه خواستهاند داستان عمهاش را بشنود و سپس تصمیم بگیرد. محبوبه داستان عاشقی خودش را که در اولین سالهای حکومت رضاشاه در ایران اتفاق افتاده است، تعریف میکند؛ داستان عشق دختری از خانوادهای فرهیخته به شاگرد نجاری به نام رحیم. محبوبه از پافشاری خودش برای این ازدواج میگوید و آنچه بر سر این ازدواج آمده است را روایت میکند.
📗 @BookWORLD3 📕
📗#مادام و شازده خانم
✍#مهناز سیدجواد جواهری
سکوت مثل برفی که آرام آرام می بارید، شهر پاریس را فرا گرفته بود. در آن شب سرد و برفی، در یکی از خانه های محله دانکرک، چراغ پنجره ای روشن بود. پنجره آتلیه مادام ژولیت.
با آنکه پاسی از شب می گذشت، مادام ژولیت، همچنان مبهوت، روی چهارپایه چوبی نشسته و به تابلوی بزرگی که نقشی از کاخ تخت جمشید در آن بود و بر سه پایه قرار داشت، می نگریست. او استاد یکی از دانشگاه های هنر پاریس بود. به واسطه چند سال زندگی در ایران، با نقاشی های ایرانی آشنایی داشت و همیشه با شعف از خاطراتی که از ایران داشت، سخن می گفت. از همین رهگذر بود که شاگردان ایرانی در کلاس او زیاد یافت می شد.
با همه آن ها، رابطه خوب و صمیمانه داشت. از جمله شاگردان او، شاهزاده خانم تاج السلطنه بود که چند سال می شد از او خبر نداشت. ساعتی قبل یک بسته پستی، از طرف او، بدستش رسید. این بسته پستی، همراه با یک نامه، توسط یکی از نزدیکان او، در آن شرایط سخت جنگ، بدستش رسید.
📗 @BookWORLD3 📕