📚 دیشب تا 8 صبح بیدار بودم یک داستان بنویسم. 4500 کلمه توی یک شب. تقریبا یادم رفته بود که نویسندگی از هر فعالیتی توی زندگی لذت بخش تره. دیشب به جمله ای رسیدم که این طوری بیانش می کنم "پلات یک سوپر مدله و سناریو یک دوست دختر پایه."
@Art_of_lies
داستان آذر: سرود سوختن
Cover art by Luca posato
۲۶۵۰ کلمه | داستان کوتاه
بادِ افتادنِ موسی بوی بنزین میداد. موسی از بالای ستون مشعل، پشت به محفظهی احتراق پایش را رها کرد. به چشم حسین، موسی خیلی نرم افتاد؛ مثل جرقه روی زمین نشست. موسی روی زمین، تا موتورخانهی مشعل سُر خورد. راستِ صورت موسی توی سایه مانده بود، چپِ صورتش توی آفتاب. حسین قبل از آنکه با دلهره سرش را بالا بگیرد، زیر سایه فقط زردی چشم چپ موسی به چشمش خورد.
حسین کلاشنیکف را سمت موسی نشانه رفت. مشعل خاموش بود. تسمههای موتور عظیمالجثه با جیغ خفهای از کار افتاده، کانالهای پیچدرپیچ انتقال حرارت سرد شده و مکندهها بینفس مانده بودند. حسین مشعلبان بود، موسی همکار سابق، جفتشان میدانستند مشعلِ خاموش به چه معناست.
موسی شعله را خورده بود.
متن کامل را از اینجا بخوانید: سرود سوختن
سورن کریمی
کانال @dystopiansocial
#داستان
📚 واکنش ساکورا وقتی می فهمه همه هیترهاش، نسخه های آب رفته تری از خودش از جمله پاور رو دوست دارند و براش کشته مرده میدند:
🔺 عجب ملت ****** بودید و هستید
@Art_of_lies
📚 دوستان می دونم به من لطف دارید و منت سرم می گذارید که داستان هاتون رو بخونم ولی خب تعداد داستان هایی که توی پی وی می فرستید تقریبا از زمان من الان خارج شده و دوست ندارم شرمنده شما باشم.
📚 خودم توصیه می کنم تا کتابی تموم نشده، اون رو زیاد در معرض نقد قرار ندید. یا حتی وقتی خودتون از عیب اثری آگاهید، اون رو برای کسی نفرستید.
📚 در کل اگه کسی سوالی داشت مثل همیشه از وقتم اجازه داد در خدمتم. ولی برای قلمتون، یک پاراگراف یا یک صفحه هم بفرستید واقعا برای این که چند تا آدرس درست بهتون بدم کافیه.
🔺 به صورت صادقانه و بی تعارف، دوستان قدیمی تر این پیام رو به خودشون نگریند. بالاخره نون و جوهری با هم خوردیم.